قسمت این بود که من هم به جوانی بروم با دلی سوخته زین وادی فانی برومآنچنان زهر بهم ریخته ارکان مرا نفسی نیست که با آه و فغانی برومپسرم کاش بیاید به سرم یک لحظه تا برم توشه از آن گنج نهانی بروممادرم سوخت در این ماه از آن شعله در سوخته از غم آن یاس خزانی برومیا حسین اشهد موتم شده و از داغش با دو چشمی شده خون زاشک فشانی برومدست وپا می زنم اما بخدا با یاد آن تن له شده از اسب دوانی برومزیر لب گفت به عباس پریشان زینب بی تو تا شام بلا با چه امانی برومزینب آن عمه مظلومه من گفت به شام کاش از این معرکه چشم چرانی بروم
دیده مادرشو تو کوچه بی پناهه...